کد مطلب:148715 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:305

نظری به وضع کربلا
اكنون كه بحث ما به این جا رسید ضروری است كه وضع منطقه كربلا را از نظر بگذرانیم و ببینیم كه در سال شصت و یكم هجری آن منطقه چه وضع داشته است. مأخذ ما برای كسب اطلاع راجع به وضع كربلا در آن موقع اول نوشته (هرودیان) مورخ یونانی است هك در قرن دوم میلادی می زیسته و ماخذ دوم ما (تی تین) مورخ رومی است كه در پایان قرن سوم میلادی تاریخ خود را نوشته و نباید او را با (تی تین) نقاش مشهور اشتباه كرد. سومین ماخذ ما برای نشان دادن وضع كربلا چیزهائی است كه (ابوالاسود دوئلی) از خود باقی گذاشته و خلیفه بن خیاط آن ها را نقل كرده است.

منطقه كربلا دشتی بوده است در قسمت غربی شط فرات، دارای اراضی مخلوط با شن و دشت مزبور تپه های كم ارتفاع داشته است. در آن دشت غیر از خرابه های نینوا نشان دیگر از آبادی نبوده و كنار خرابه ها چندین خانوار زندگی می كرده اند كه در آن موقع آن مكان را قریه نینوا می خوانده اند. قسمت شمالی منطقه كربلا، در مكانی قرار داشته كه با خط استوا دارای سی و دو درجه و نیم فاصله بوده و به اصطلاح جغرافیائی عرض شمالی آن 32 / 5 درجه بوده است. طول شرقی منطقه كربلا هر گاه امروز نصف النهار (گرینویچ) مبداء قرار بگیرد، چهل و چهار درجه بوده است. اگر كسی در شمال منطقه كربلا، نزدیك شط فرات، به موازات خرابه های نینوا قرار می گرفت وضع آن منطقه را این طور می دید: در طرف راست او خرابه های نینوا و سكنه قریه ای به همان نام قرار داشت و در طرف چپ وی شط فرات در آفتاب برق می زد و وضع شط در آن جا طوری بود كه بر اراضی واقع در مغرب رودخانه سوار می شد و همین وضع طبیعی به طوری كه تی تین مورخ رومی نوشته، به شاپور اول پادشاه ایران (از سلسله ساسانیان) اجازه داد كه اردوگاه (گوردین سوم) امپراطور روم را غرق در آب نماید. مقابل شخصی كه رو به جنوب ایستاده بود تپه های كم ارتفاع، زمین را مواج نشان می داد و بعضی از آن تپه ها بیشتر ارتفاع داشت به طوری كه اگر هنگام شب در قفای تپه آتش می افروختند، شعله دیده نمی شد. در طرف چپ آن شخص، ساحل شط فرات نیزار بود و در عقب او، به فاصله دور، یك نهر از فرات منشعب می گردید و به طرف مغرب می رفت تا این كه روستاهای دور دست را مشروب نماید. چون زمین مخلوط با شن بود هر گاه باد می وزید تولید غبار زیاد نمی كرد كه مانع از بینائی شود. هرودیان مورخ یونانی نوشته است كه شط فرات فقط نزدیك نینوا در منطقه ای كه طول آن از شمال به جنوب بیش از چندین میل نیست بر اراضی سوار می شود و بعد از این كه از منطقه نینوا گذشت چون بستر رودخانه گود می شود دیگر نمی توان از آن برای شرب اراضی استفاده كرد. به قول هرودیان علت این كه نینوا پایتخت كشور آشور یك شهر بزرگ و آباد گردید همین بود كه در آن منطقه آب رودخانه فرات بر اراضی مجاور سوار می شد و او تعجب می كند چرا بعد از این كه نینوا ویران شد، آن منطقه آباد نگردید و در صدد برنیامدند كه نزدیك رودخانه،


كشت زار و باغ به وجود بیاورند. ولی ما امروز می دانیم كه در آن منطقه به دفعات باغ و مزرعه بوجود آمد و به همان دلیل كه در آنجا آب رودخانه فرات بر اراضی مجاور سوار می شد، همین كه رودخانه طغیان می كرد، آبادی ها و باغ ها و مزارع را می برد و بعد از چندی باز مردم درصدد برمی آمدند آن جا را آباد كنند و چون به سهولت مزرعه و باغ را مشروب می كردند، زمین آباد می شد و بعد از چند سال رودخانه فرات طغیان می كرد و چون در آن جا بر اراضی تسلط داشت هر چه در كنارش بود می برد و منطقه كربلا مبدل به صحرا می گردید و در سال شصت و یكم هجری كه حسین (ع) و قشون عمر بن سعد وارد منطقه كربلا و به قول هرودیان وارد منطقه (كاربل) شد، دوره ای بوده كه آنجا آبادی و كشت زار و باغ نداشته است. در دوره ساسانیان كربلا یا كاربل علاوه بر این كه در معرض خطر طغیان رودخانه فرات بود در معرض خطر تهاجم هم قرار داشت و هر دفعه كه قشون روم، وارد بین النهرین می شد از كربلا می گذشت و رسم لژیون های رومی این بود كه در راه خود، هیچ چیز باقی نمی گذاشتند. در همان منطقه كاربل یا كربلا به دفعات جنگ های سخت بین پادشاهان ساسانی و رومیان درگرفت و به قول تی تین مورخ رومی كه به تفصیل شرح جنگ شاپور اول پادشاه ساسانی با گوردین سوم امپراطور روم را داده، گوردین سو بعد از این كه دچار آب شد توانست از شط فرات عبور كند و در مشرق شط فرات به دست شاپور اول پادشاه ساسانی كشته شد.

منطقه كربلا به مناسبت دارا بودن تپه های كم ارتفاع برای جنگ سواران و ارابه ها مناسب نبود بدون این كه بكلی مانع از جنگ سواران باشد و بین دو تپه كم ارتفاع جلگه هائی بالنسبه مسطح وجود داشت كه سواران می توانست در آن جا مبادرت به مانور نمایند. اما جنگ ارتش عمر بن سعد با حسین و همراهانش جنگ دو ارتش به شمار نمی آمد تا این كه مبادرت به مانورهای جنگی بكنند. حتی اگر طبق بعضی از روایات در روز نهم محرم هنوز كاروان حسین متشكل از هزار نفر بوده باز جنگ ارتش عمر بن سعد با آن هزار نفر جنگ دو ارتش محسوب نمی شده است. طبق روایات متعدد تا روز نهم محرم عمر بن سعد استفاده از آب رودخانه را از طرف كاروان حسین (ع) ممنوع نكرده بود برای این كه می خواست با حسین (ع) مدارا كند. ولی پس از این كه شمر بن ذی الجوشن ضبابی با فرمان حاكم عراقین آمد عمر بن سعد دستور داد كه راه وصول كاروان حسین را به آب مسدود نمایند و نگذارند كه كاروانیان آب ببرند.این دستور یك سخت گیری زائد به شمار می آمد. چون حتی اگر كاروان حسین به آب دسترسی داشت، نمی توانست در قبال حمله ارتش عمر بن سعد مقاومت نماید. همین كه فرمان حمله از طرف عمر بن سعد صادر گردید، و عده ای از سواران ارتش او به حركت در آمدند از طرف كاروان حسین كه گفتیم در شمال اردوگاه عمر بن سعد موضع داشت پرچم سفید افراشته شد. عمر بن سعد كه خود ناظر حمله بود فرمان توقف سواران را صادر كرد و گفت بروند و بشنوند كه حسین (ع) چه می گوید. عمر بن سعد تصور كرد كه حسین قصد دارد تسلیم شود و به همین جهت پرچم سفید را افراشته است. اما حسین (ع) به فرستادگان عمر بن سعد گفت كه


از او بخواهید كه تا فردا صبح به ما مهلت بدهد. فرستادگان عمر بن سعد مراجعت كردند و گفتند حسین (ع) خواهان مهلت است و می گوید تا فردا صبح به من مهلت بدهید. شمر بن ذی الجوشن ضبابی گفت منظور او از درخواست مهلت دفع الوقت است و شاید می خواهد هنگام شب بگریزد. اما همین كه عمر بن سعد فهمید كه باید با حسین بجنگد، او را محاصره كرد و یك واحد از سواران او، در شمال كاروان حسین (ع) موضع گرفته بودند. حسین (ع) حتی در آن روز می توانست برود ولی نرفت و به احتمال قوی ادامه مذاكره سبب شد كه از رفتن خودداری كند. ولی در عصر روز نهم محرم دیگر حسین (ع) نمی توانست از كربلا برود چون محاصره شده بود.

عمر بن سعد به شمر فهمانید كه حسین (ع) چون محاصره شده قادر به گریختن نیست و به فرستادگان گفت بروید و از او بپرسید كه برای چه خواهان مهلت می باشد. مردی به اسم (عبدالله بن قیس كندی) كه از امرا به شمار می آمد با دو نفر بسوی كاروان حسین به راه افتاد. چند قدم كه برداشت شمر بن ذی الجوشن ضبابی كه گفتیم همان روز به كربلا رسیده بود او را صدا زد. عبدالله بن قیس كندی روبرو گردانید و پرسید چه می گوئی؟ شمر ضبابی گفت این دو نفر كه با خود می بری كم هستند و لااقل با بیست نفر برو. عبدالله بن قیس كندی پرسید چرا با بیست نفر بروم؟ شمر گفت برای این كه اگر حسین خدعه كرده باشد و بخواهد تو را به كمین گاه بكشاند و به قتل برساند بتوانی از خود دفاع كنی. عبدالله بن قیس گفت اولا حسین (ع) نمی داند كه من برای مذاكره با او انتخاب شده ام تا این كه مرا به كمین گاه بكشاند و ثانیا حسین (ع) كسی نیست كه بعد از برافراشتن پرچم سفید، مبادرت به خدعه نماید و ثالثا آدمی باید دیوانه باشد كه در قبال این قشون بزرگ در حالی كه محاصره شده، پرچم سفید برافرازد و بعد، كسی را كه برای مذاكره با او می آید به قتل برساند زیرا می فهمد كه اگر او را به قتل برساند به طور حتم كشته خواهد شد. شمر بن ذی الجوشن ضبابی حرفی ابلهانه زده بود زیرا قطع نظر از این كه حسین (ع) اهل خدعه نبود هیچ مرد عاقل، در آن حال كه محاصره اش كرده بودند و راه گریز نداشت، مبادرت به خدعه نمی كرد. ولی به طوری كه گفتیم شمر ضبابی نسبت به حسین (ع) كینه داشت بدون این كه ما توانسته باشیم علت آن كینه را در كتب مورخین شرق و غرب بفهمیم وفقط (بارتولومو) كه در آغاز این تحقیق او را معرفی كردیم، فرض كرده كه شمر بن ذی الجوشن ضبابی به تقوای حسین (ع) و احترامی كه در جامعه داشت حسد می ورزید و كینه او از حسد سرچشمه می گرفت و یكی از انواع شدید كینه، رشكی است كه ناشی از حسد باشد. ما بدون این كه گفته بارتولومو را كه فرضی بیش نیست تایید كنیم تصدیق می نمائیم كه ممكن است مردی به تقوای مرد دیگر حسد بورزد بخصوص اگر آن تقوا برای آن مرد در جامعه تولید احترام نماید و همان طور كه بارتولومو گفته كینه ای كه از حسد بوجود بیاید شدید است و حاسد نسبت به محسود طوری كینه پیدا می كند كه حتی آماده می شود او را با دست خود به قتل برساند و در


قرآن كه كتاب مذهبی مسلمین است گفته شده كه از خطر حسود به خدا پناه ببرید [1] .

(عبدالله بن قیس كندی) وقتی وارد خیمه حسین (ع) شد دید كه وی مشغول خواندن نماز عصر است و آن قدر ایستاد تا این كه نماز حسین (ع) به اتمام رسید و آن گاه او به عبدالله بن قیس كندی گفت بنشیند و دو نفر كه با عبدالله آمده بودند بیرون خیمه ایستادند. عبدالله بن قیس با احترام گفت: من از طرف عمر بن سعد آمده ام كه بپرسم برای چه درخواست مهلت كرده ای و اگر استمهال تو برای دفع الوقت می باشد بدان كه برای تو بدون نتیجه است چون عمر بن سعد تصمیم گرفته كار را به اتمام برساند و چون تو مردی می باشی كه آزارت به من نرسیده به تو اندرز می دهم كه دست از لجاجت بردار و تسلیم شو و تو اگر تسلیم شوی با احترام تو را به دشمق خواهند فرستاد و خلیفه هم وقتی بفهمد كه تو خود تسلیم شدی تو را خواهد بخشود. حسین (ع) گفت من نیازمند بخشایش خداوند هستم نه بخشایش مردی متجاهر به فسق مثل یزید بن معاویه. عبدالله بن قیس كندی گفت اگر خواهان مقام و ثروت هستی در دستگاه خلیفه به هر مقام كه بخواهی میرسی غیر از مقام خلافت و آن قدر ثروتمند خواهی شد كه خود بگوئی برای من كافی است. حسین گفت تو تصور می كنی من برای تحصیل مقام و ثروت، قیام كرده ام. عبدالله بن قیس گفت تو مردی درستكار هستی و هم اكنون كه من می خواستم به این جا بیایم گفت كه تو، اهل خدعه نمی باشی. ولی یك مرد درستكار هم نیازمند مقام و ثروت است. حسین (ع) گفت آیا تو تصور می كنی كه من برای تحصیل مقام و ثروت قیام كرده ام.

عبدالله بن قیس گفت من یقین دارم كه تو خواهان مقام و ثروت هستی زیرا هر كس كه مبادرت به كاری می كند برای این است كه مقام و ثروت به دست بیاورد. حسین (ع) گفت این كه تو می گوئی، عمومی نیست و همه برای تحصیل مقام و ثروت دست به كار نمی زنند و آیا جد من پیغمبر اسلام، برای این قیام كرد كه دارای مقام و ثروت شود؟ و آیا می دانی وقتی جد من زندگی را بدرود گفت میراث او چه بود؟ عبدالله بن قیس گفت جد تو یك انسان استثنائی بود و به جمع آوری مال توجه نداشت


و همه نمی توانند مانند جد تو بشوند. حسین (ع) گفت من هم مثل جدم به مال دنیا توجه ندارم و مقام نمی خواهم بلكه خواهان برقررای حق می باشم. عبدالله بن قیس اظهار كرد با این لجاجت، تو به خود و خانواده ات ستم می كنی چون بدون تردید تو را خواهند كشت و چون بر خلیفه خروج كرده ای، و مرتد حربی هستی، بعد از قتل تو، افراد خانواده ات را اسیر خواهند كرد و آن ها را در بازار برده فروشی خواهند فروخت. حسین (ع) بدون این كه از آن گفته مضطرب شود گفت ممكن است بعد از كشتن من، افراد خانواده ام او را اسیر كنند و حتی آن ها را برای فروش به بازار برده فروشی ببرند ولی خریداری پیدا نخواهد شد كه آن ها را ابتیاع كند.عبد الله بن قیس پرسید برای چه؟ حسین گفت افراد خانواده من از خانواده نبوت هستند و محال است كه عضوی از خانواده نبوت برده شود و آیا تو هر قدر توانگر باشی حاضر هستی، عضوی از خانواده نبوت را ببردگی خریداری كنی. عبدالله بن قیس گفت نه. حسین (ع) فرمود دیگران هم مثل تو هستند و اعضای خانواده نبوت را به بریدگی خریداری نمی كنند. عبدالله بن قیس گفت وقتی من اینجا آمدم تصور كردم كه تو به وحشت افتاده ای ولی اینك می شنوم كه با قوت قلب صحبت می كنی؟ و نكند كه قوت قلب تو ناشی از این باشد كه امیدوار هستی به كمكت بیایند. حسین (ع) گفت فقط مردم كوفه ممكن بود به كمك من بیایند و آن ها هم عهدی را كه با من بسته بودند زیر پا گذاشتند. عبدالله بن قیس كندی پرسید اگر امیدوار نیستی كسی به كمكت بیاید این قوت قلب تو ناشی از چیست؟ حسین گفت ناشی از این است كه من می دانم راه راست را پیش گرفته ام و از راه حق می روم.

عبدالله بن قیس گفت راه راست را كسانی پیش گرفته اند كه با خلیفه بیعت كرده اند و اكنون هم دارای جاه و مال هستند و بعد از انقضای عمر طبیعی برای فرزندان خود، ثروت باقی می گذارند تا آن ها هم با رفاه زندگی كنند. حسین (ع) گفت من از این اشخاص نیستم. عبدالله بن قیس اظهار كرد من برای خیرخواهی این حرف را زدم و خواستم تو را هلاكت و خانواده ات را از اسارت نجات بدهم و چون نمی خواهی تسلیم شوی دیگر از این مقوله صحبت نمی كنم و اینك بگو كه برای چه درخواست مهلت كرده ای؟ حسین (ع) گفت هر آدمی تا موقعی كه زنده است كارهای دنیوی دارد و اگر ناگهان بمیرد آن كارها معوق می ماند و من چون می دانم كه كشته می شوم، درخواست مهلت كردم تا این كه بتوانم كارهای ناتمام خود را به اتمام برسانم.عبد الله بن قیس گفت در این صحرا چگونه می خواهی كارهای ناتمام خود را به اتمام برسانی؟ در این جا نه شهری هست و نه آنهائی كه تو با آنها داد و ستد می كردی. حسین (ع) گفت من حسابهای خود را به همراهانم می گویم تا این كه آن ها بعد از مرگ من به آن حساب ها رسیدگی كنند. عبدالله بن قیس گفت مهلت را فقط برای همین می خواهی؟ حسین (ع) گفت برای این هم می خواهم كه قبل از مرگ با خدای خود تنها باشم و هیچ اندیشه غیر از او بخاطرم راه نیابد. عبدالله بن


قیس كه لحن كلام حسین (ع) را می شنید باز از قوت قلب وی حیرت كرد و گفت عمر بن سعد منتظر مراجعت من می باشد و بیش از این نمی توانم با تو صحبت كنم و بگو چقدر مهلت می خواهی. حسین (ع) گفت پنج روز مهلت می خواهم. عبدالله بن قیس جواد داد محال است كه عمر بن سعد پنج روز به تو مهلت بدهد. حسین (ع) گفت چهار روز به من مهلت بدهید. عبدالله بن قیس گفت چون این اندیشه وجود دارد كه ممكن است به كمك تو بیایند فرمانده سپاه به تو چهار روز مهلت نخواهد داد. حسین (ع) گفت پس به من سه روز مهلت بدهید با این كه كارهای دنیوی خود را مرتب كنم.

عبدالله بن قیس گفت من درخواست تو را به عمر بن سعد می رسانم ولی می دانم كه او به تو سه روز مهلت نخواهد داد. آن گاه عبدالله بن قیس رفت و درخواست حسین (ع) را به عمر بن سعد گفت. شمر گفت به احتمال قوی این مرد منتظر كمك است و امیدواری دارد كه تا سه روز دیگر به حمایتش بیایند و به او فرصت ندهید و همین امروز اسیرش كنید یا به قتلش برسانید. عمر بن سعد به عبدالله بن قیس كندی گفت برو و از حسین (ع) بپرس كه آیا امیدوار به دریافت كمك هست یا نه؟ و اگر به تو جواب منفی داد به او بگو كه من تا بامداد فردا به او مهلت می دهم كه كارهای خود را به انجام برساند ولی این مهلت تمدید نخواهد شد. شمر گفت این چه سوال است كه می خواهید از او بكنید و بدهی است كه وی خواهد گفت منتظر كمك نمی باشد. عبدالله بن قیس گفت خود من این موضوع را از وی پرسیدم و او گفت كسی به كمكش نخواهد آمد.

عمر بن سعد گفت به این وصف دوباره از او بپرس و جواب صریح دریافت كن و اگر گفت كسی به كمكش نخواهد آمد تا فردا صبح به او مهلت بده. این گفته فرمانده سپاه نشان می دهد كه عمر بن سعد هم حسین را مردی درستكار می دانسته و فكر می كرده كه وی دروغ نمی گوید. به موجب روایت دیگر، وقتی حسین از عمر بن سعد درخواست مهلت كرد تا این كه برای تمشیت كارهای خود فرصت داشته باشد فرمانده سپاه بین النهرین عبدالله بن قیس كندی را نزد حسین نفرستاد تا به او بگوید كه تا فردا صبح به وی مهلت می دهد بلكه به عبدالله بن قیس گفت برود و به حسین (ع) بگوید كه در نقطه ای واقع در كنار رودخانه فرات یكدیگر را ملاقات كنند. اگر روایت مزبور صحیح باشد به نظر می رسد كه عمر بن سعد امیدوار بوده است كه حسین (ع) را از عزم پایداری منصرف نماید و به طوری كه گفتیم اگر حاكم عراقین امیدوار به انصراف حسین (ع) از مقاومت نبود، عمر بن سعد، در آخرین روز، قبل از جنگ، یعنی در عصر روز نهم محرم سال 61 هجری درخواست نمی كرد كه مرتبه ای دیگر حسین را ببیند.



[1] اين موضوع در سوره يكصد و سيزدهم قرآن مجيد و در آيه پنجم از آن سوره ذكر شده و سوره يكصد و سيزدهم و سوره يكصد و چهاردهم قرآن را به قول (ادوارد - مونته) استاد زبان و ادب عرب، در دانشگاه (ژنو) براي حسن ختام در آخر قرآن جا داده اند همان گونه كه سوره فاتحه (سوره الحمد) را هم براي فتح الباب در آغاز قرآن نهاده اند و گرنه به قول پروفسور ادوارد - مونته جاي سوره فاتحه در قسمت هاي آخر قرآن جزو سوره هاي كوچك بود چون وقتي در زمان خليفه سوم قرآن را جمع آوري كرد اساس رديف سوره هاي قرآن اين شد كه هر سوره كه طولاني تر است جلوتر نوشته شود و سوره هاي يكصد و سيزدهم و يكصد و چهاردهم بعد از سوره هاي كوتاه تر نوشته شده در صورتي كه بايد قبل از آن ها نوشته شود ولي از اين جهت اين دو سوره را كه حاوي دعا و توسل به خدا مي باشد در آخر قرآن قرار داده اند كه كلام خداوند، با دعا و توسل به خدا به اتمام برسد. (مترجم).